تعامل انسان- محصول
تعاریف رویکرد «تجربۀ محصول» برای این مورد استفاده قرار ميگيرند تا به همه تجربيات احساس گرای ممكن که در تعاملات میان انسان- محصول وجود دارد، اشاره شود. توجه كنيد كه در تعامل انسان- محصول ، ما به تعامل ابزاري ، غيرابزاري وحتي تعامل غيرفيزيكي اشاره ميكنيم.
به عنوان مثال در زمینه ی معرفی تعامل ابزاري ، وقتي تلويزيون به كنترل از راه دور جواب نميدهد شخص ممكن است حوصلهاش سر برود و یا اگر سيستم رزرو آنلاينی استفاده نماید که خوب طراحي شدۀ و به راحتي مورد استفاده قرار می گيرد، احساس لذت كند.
منظور ما از تعامل غير ابزاري، تعاملاتي است كه به طور غیرمستقيم عملکردی را در جريان كار كردن با يك دستگاه اِعمال ميكند ، مثل بازي كردن با يك محصول بواسطۀ نیاز و يا گرایشی شدید و احساسی برای داشتن آن . یا نشستن بر روی یک صندلی به دلیل داشتن تصوری دلنشین از استراحت بر روی سطح نرم آن و يا حس دلپذیری از یک اتوموبیل لوکس و پر زرق و برق که ما را به سوار شدن در آن تشویق می کند .
تعامل غير فيزيكي به خيالپردازي ، يادآوري و پيشبيني كاربرد هایی از يك محصول گفته می شود که در جلوۀ ظاهری آن نمایان نیست و شخص با استفاده از نیروی تخیل خود و بواسطۀ دانش و تجربیات قبلی ، در مورد آنها تصمیم گرفته و آنها را تعریف می نماید. شخص ميتواند تعامل برقرار كند (من توقع دارم كه اگر اين دستگيره را سخت بكشم، بشكند) و يا برقراري تعامل را پيشبيني نمايد. (رایانۀ من فكر ميكند که می داند من چه مي خواهم، اما او هيچ سر نخي ندارد).در این نوع از تعامل ، شخص همچنين ميتواند پيامدهاي احتمالي ناشی از يك تعامل ابزاری را تصور يا پيشبيني كرده و يا به خيالپردازي درباره آن بپردازد. بهطور مثال، شخص ممكن است نسبت به ابزار ورزش شكمي جديدی احساس نیاز داشته باشد زيرا پيشبيني مينمايد كه با آن دستگاه به تناسب اندام ميرسد.
نه تنها نتايج واقعی ، بلكه پيشبيني پيامد های تعامل انسان- محصول ، ميتوانند پاسخهاي احساس گرا را در انسان بر انگيزد. نتايج پوشيدن يك لباس جديد متداول (مد) می تواند بروز واكنشهاي مثبت در ميان همكاران باشد؛ پيامد استفاده از يك لپتاپ ممكن است ارتقاي كارآمدي و بازدهي در فرد باشد.
هر يك از اين پيامدها پاسخهایي احساس گرا و احساس برانگیز در انسان ايجاد مينمايد. توجه كنيد كه فقدان نتايج مورد انتظار نیز می تواند پاسخ احساس گرا را تحریک کند. كساني كه براي شام منتظر دوستشان هستند، اگر دوستشان نيايد نااميد خواهند شد و كسي كه يك لوسيون برنزه خريده است اگر ببيند كه محصول اثري روي پوستش نداشته، احساس نارضايتي خواهد کرد. تجربه با ويژگي هاي كاربر (شخصيت، مهارتها، سابقه، ارزش هاي فرهنگي و انگيزهها ) و ويژگي هاي محصولات (شكل، متن، رنگ و رفتار) شكل ميگيرد.
همه فعاليتها و فرايندها كه در فعاليتهاي فيزيكي يا فعاليتهاي شناختي دركي (مثل درك، معاينه، استفاده، به يادآوري، مقایسه و فهم) لحاظ ميشوند، در يك تجربه شركت ميكنند (رك به ديوي، 1980). به علاوه تجربه ها هميشه تحت تأثير شرايط قرار ميگيرند (يعني فيزيكي، اجتماعي، اقتصادي) كه این بواسطۀ تعاملی است که در آنها وجود دارد و اتفاق ميافتد.
تجربه
كلمه «تجربه» يا«احساسات» معمولاً در ابتدای کلام به جای یکدیگر مورد استفاده قرار ميگيرند، زيرا منظور ما از تجربۀ يك محصول همان تجربیاتی است كه اثرگذار و احساس برانگیزند.
در روانشناسي ، واژه «احساسات» يا شرايط احساس گرایانه در كل براي اشاره به همۀ تجربيات نظري ای گفته ميشود كه به هم پيوند خوردهاند ، يعني تجربياتي كه در قالب خوبي يا بدي، لذت يا ناخوشي درك ميگردند.
تجلي تجربۀ محصول
تجربۀ محصول يك پديده چند جانبه است كه شامل تجلي احساسات غریزي، واكنشهاي رفتاري و واكنشهاي فکری و معنادارروانشناختي ميشود. احساس معنادار يك تجربه آگاهي هوشيار از تغيير احساساتی دروني است. وقتي از يك بستهبندي كه سخت باز ميشود، عصباني ميشويم، در واقع عصباني شدن را تجربه مينماييم. تجلي روانشناختي مثل گشاد شدن مردمك چشم و توليد عرق به دليل تغييرات فعاليت در سيستم عصبي غير ارادي است كه همراه با تجربيات احساس گرا ميباشند. واكنشهاي معنادار (مانند خنديدن يا اخم كردن) در چهره، صورت يا حالتهاي ظاهري يا رفتاري به وجود ميآيند كه با تجربيات احساس گرا همراهند. ما ميتوانيم با حالتهاي چهره يا بدني شخص بگوييم كه او غمگين، عصبي يا خوشحال است. واكنشهاي رفتاري (دويدن يا طلب تماس) واكنشهايي هستند كه شخص به هنگام تجربه يك تغيير در احساسات مركزي آن را بروز ميدهد.
تجربيات احساس گرا از گرايشهاي رفتاري مثل نزديكي، اجتناب، حمله و سستي ناشي ميشوند. به عنوان مثال، با توجه به تجربه پيوستگي، ماگ، شاي فرستين و اسكورمنز[1] (2004، ص 1) پيشنهاد ميكنند كه وقتي يك شخص به شخصي پيوسته ميشود، به احتمال زياد سعي ميكند كه به دقت آن را اداره نمايد. هنگام شكستن آن را تعمير كند و (جا به جايي) آن را تا سر حد امكان به تعويق بياندازد.
اين گرايش رفتاري (مثل نگهداري يك محصول) پيامد وابستگی است كه بر برقراري ارتباط فوقالعاده بين كاربر و محصول دلالت ميكند.
فريجدا (1986)، پيشنهاد ميكند كه همه احساسها شامل گرايش رفتاري خاص ميشود كه افراد را براي مقابله با نشانههاي انطباقي وضعيت تحريككننده، آماده ميكند. ترس با گرايش به فرار همراه است، عصبانيت با ميل به حمله و كنجكاوي با ميل به جستجو ميآيد. محصولي كه عصبانيت را بر ميانگيزد بايد كنار گذاشته شود و محصولي كه شيفتگي و كنجكاوي را تحريك ميكند، باعث كشف شده و آنچه كه انسان را افسرده ميكند بايد ناديده بگيريم.
توجه داشته باشيد كه احساسات اغلب بر حسب يكي ديگر از تجليهاي احساس گرا بيان ميشوند. شخص ميتواند اثر رفتاري يك تجربه (من خيلي عصباني شدم، دلم ميخواست كامپيوتر را از پنجره بيرون بياندازم)، اظهار (بازي خيلي خستهكننده بود، نميتوانستم خميازهام را نگهدارم) و يا واكنش روانشناختي (وقتي ديدم دود از آشپزخانه بلند ميشود، از ترس فقط مي لرزيدم) را بيان ميكند.
سه نوع تجربۀ محصول
پيرو نظر هكرت (2006) ما سه مؤلفه و سطح تجربۀ محصول: لذت زيباشناسي، نسبت دادن معنا و پاسخهاي احساس گرا را از يكديگر تفكيك نماييم.
بنابراين تجربه محصول را به عنوان «سري كاملي از عواطف كه با تعامل بين كاربر و محصول، شامل ميزان رضايت همه حواس ما (تجربۀ زيباشناسي)، معنايي كه ما به محصول ميدهيم (تجربۀ معنا) و احساسات و عواطفي كه تحريك ميشود (تجربۀ احساسي) »تعريف ميكنيم .(هكرت، 2006، ص 160).
اين سه مؤلفه و سطوح تجربي را ميتوان به تنهايي، اگرچه فرايند زيربنايي قانونمند و بسيار مرتبط تفكيك كرد.
بگذاريد از يك مثال شخصي براي روشن كردن اين سؤال استفاده كنيم كه چطور يك محصول در هر يك از اين سه سطح تجربه ميشوند. يكي از نويسندگان اخيراً يك فنجان چاي چيني خريداري كرد. مثال تجربه زيباشناسي لذتي است كه او به هنگام شنيدن صدايي تجربه ميكند كه با گذاشتن در پوش چيني روي فنجان ايجاد ميشود. او به فنجان وابسته شده است، زيرا يادگاري است كه او از سفر چين با خودش آورده و اين وابستگي تجربه معنايي است. مثال سطح سوم تجربه محصول، تجربه احساسي يا رضايتي است كه از اندازه ليوان به واسطه آنكه مقدار چاي مطلوبش در آن جا ميشود، دارد.
[1] Mugg, Schifferstein & Schoormans
تعاریف رویکرد «تجربۀ محصول» برای این مورد استفاده قرار ميگيرند تا به همه تجربيات احساس گرای ممكن که در تعاملات میان انسان- محصول وجود دارد، اشاره شود. توجه كنيد كه در تعامل انسان- محصول ، ما به تعامل ابزاري ، غيرابزاري وحتي تعامل غيرفيزيكي اشاره ميكنيم.
به عنوان مثال در زمینه ی معرفی تعامل ابزاري ، وقتي تلويزيون به كنترل از راه دور جواب نميدهد شخص ممكن است حوصلهاش سر برود و یا اگر سيستم رزرو آنلاينی استفاده نماید که خوب طراحي شدۀ و به راحتي مورد استفاده قرار می گيرد، احساس لذت كند.
منظور ما از تعامل غير ابزاري، تعاملاتي است كه به طور غیرمستقيم عملکردی را در جريان كار كردن با يك دستگاه اِعمال ميكند ، مثل بازي كردن با يك محصول بواسطۀ نیاز و يا گرایشی شدید و احساسی برای داشتن آن . یا نشستن بر روی یک صندلی به دلیل داشتن تصوری دلنشین از استراحت بر روی سطح نرم آن و يا حس دلپذیری از یک اتوموبیل لوکس و پر زرق و برق که ما را به سوار شدن در آن تشویق می کند .
تعامل غير فيزيكي به خيالپردازي ، يادآوري و پيشبيني كاربرد هایی از يك محصول گفته می شود که در جلوۀ ظاهری آن نمایان نیست و شخص با استفاده از نیروی تخیل خود و بواسطۀ دانش و تجربیات قبلی ، در مورد آنها تصمیم گرفته و آنها را تعریف می نماید. شخص ميتواند تعامل برقرار كند (من توقع دارم كه اگر اين دستگيره را سخت بكشم، بشكند) و يا برقراري تعامل را پيشبيني نمايد. (رایانۀ من فكر ميكند که می داند من چه مي خواهم، اما او هيچ سر نخي ندارد).در این نوع از تعامل ، شخص همچنين ميتواند پيامدهاي احتمالي ناشی از يك تعامل ابزاری را تصور يا پيشبيني كرده و يا به خيالپردازي درباره آن بپردازد. بهطور مثال، شخص ممكن است نسبت به ابزار ورزش شكمي جديدی احساس نیاز داشته باشد زيرا پيشبيني مينمايد كه با آن دستگاه به تناسب اندام ميرسد.
نه تنها نتايج واقعی ، بلكه پيشبيني پيامد های تعامل انسان- محصول ، ميتوانند پاسخهاي احساس گرا را در انسان بر انگيزد. نتايج پوشيدن يك لباس جديد متداول (مد) می تواند بروز واكنشهاي مثبت در ميان همكاران باشد؛ پيامد استفاده از يك لپتاپ ممكن است ارتقاي كارآمدي و بازدهي در فرد باشد.
هر يك از اين پيامدها پاسخهایي احساس گرا و احساس برانگیز در انسان ايجاد مينمايد. توجه كنيد كه فقدان نتايج مورد انتظار نیز می تواند پاسخ احساس گرا را تحریک کند. كساني كه براي شام منتظر دوستشان هستند، اگر دوستشان نيايد نااميد خواهند شد و كسي كه يك لوسيون برنزه خريده است اگر ببيند كه محصول اثري روي پوستش نداشته، احساس نارضايتي خواهد کرد. تجربه با ويژگي هاي كاربر (شخصيت، مهارتها، سابقه، ارزش هاي فرهنگي و انگيزهها ) و ويژگي هاي محصولات (شكل، متن، رنگ و رفتار) شكل ميگيرد.
همه فعاليتها و فرايندها كه در فعاليتهاي فيزيكي يا فعاليتهاي شناختي دركي (مثل درك، معاينه، استفاده، به يادآوري، مقایسه و فهم) لحاظ ميشوند، در يك تجربه شركت ميكنند (رك به ديوي، 1980). به علاوه تجربه ها هميشه تحت تأثير شرايط قرار ميگيرند (يعني فيزيكي، اجتماعي، اقتصادي) كه این بواسطۀ تعاملی است که در آنها وجود دارد و اتفاق ميافتد.
تجربه
كلمه «تجربه» يا«احساسات» معمولاً در ابتدای کلام به جای یکدیگر مورد استفاده قرار ميگيرند، زيرا منظور ما از تجربۀ يك محصول همان تجربیاتی است كه اثرگذار و احساس برانگیزند.
در روانشناسي ، واژه «احساسات» يا شرايط احساس گرایانه در كل براي اشاره به همۀ تجربيات نظري ای گفته ميشود كه به هم پيوند خوردهاند ، يعني تجربياتي كه در قالب خوبي يا بدي، لذت يا ناخوشي درك ميگردند.
تجلي تجربۀ محصول
تجربۀ محصول يك پديده چند جانبه است كه شامل تجلي احساسات غریزي، واكنشهاي رفتاري و واكنشهاي فکری و معنادارروانشناختي ميشود. احساس معنادار يك تجربه آگاهي هوشيار از تغيير احساساتی دروني است. وقتي از يك بستهبندي كه سخت باز ميشود، عصباني ميشويم، در واقع عصباني شدن را تجربه مينماييم. تجلي روانشناختي مثل گشاد شدن مردمك چشم و توليد عرق به دليل تغييرات فعاليت در سيستم عصبي غير ارادي است كه همراه با تجربيات احساس گرا ميباشند. واكنشهاي معنادار (مانند خنديدن يا اخم كردن) در چهره، صورت يا حالتهاي ظاهري يا رفتاري به وجود ميآيند كه با تجربيات احساس گرا همراهند. ما ميتوانيم با حالتهاي چهره يا بدني شخص بگوييم كه او غمگين، عصبي يا خوشحال است. واكنشهاي رفتاري (دويدن يا طلب تماس) واكنشهايي هستند كه شخص به هنگام تجربه يك تغيير در احساسات مركزي آن را بروز ميدهد.
تجربيات احساس گرا از گرايشهاي رفتاري مثل نزديكي، اجتناب، حمله و سستي ناشي ميشوند. به عنوان مثال، با توجه به تجربه پيوستگي، ماگ، شاي فرستين و اسكورمنز[1] (2004، ص 1) پيشنهاد ميكنند كه وقتي يك شخص به شخصي پيوسته ميشود، به احتمال زياد سعي ميكند كه به دقت آن را اداره نمايد. هنگام شكستن آن را تعمير كند و (جا به جايي) آن را تا سر حد امكان به تعويق بياندازد.
اين گرايش رفتاري (مثل نگهداري يك محصول) پيامد وابستگی است كه بر برقراري ارتباط فوقالعاده بين كاربر و محصول دلالت ميكند.
فريجدا (1986)، پيشنهاد ميكند كه همه احساسها شامل گرايش رفتاري خاص ميشود كه افراد را براي مقابله با نشانههاي انطباقي وضعيت تحريككننده، آماده ميكند. ترس با گرايش به فرار همراه است، عصبانيت با ميل به حمله و كنجكاوي با ميل به جستجو ميآيد. محصولي كه عصبانيت را بر ميانگيزد بايد كنار گذاشته شود و محصولي كه شيفتگي و كنجكاوي را تحريك ميكند، باعث كشف شده و آنچه كه انسان را افسرده ميكند بايد ناديده بگيريم.
توجه داشته باشيد كه احساسات اغلب بر حسب يكي ديگر از تجليهاي احساس گرا بيان ميشوند. شخص ميتواند اثر رفتاري يك تجربه (من خيلي عصباني شدم، دلم ميخواست كامپيوتر را از پنجره بيرون بياندازم)، اظهار (بازي خيلي خستهكننده بود، نميتوانستم خميازهام را نگهدارم) و يا واكنش روانشناختي (وقتي ديدم دود از آشپزخانه بلند ميشود، از ترس فقط مي لرزيدم) را بيان ميكند.
سه نوع تجربۀ محصول
پيرو نظر هكرت (2006) ما سه مؤلفه و سطح تجربۀ محصول: لذت زيباشناسي، نسبت دادن معنا و پاسخهاي احساس گرا را از يكديگر تفكيك نماييم.
بنابراين تجربه محصول را به عنوان «سري كاملي از عواطف كه با تعامل بين كاربر و محصول، شامل ميزان رضايت همه حواس ما (تجربۀ زيباشناسي)، معنايي كه ما به محصول ميدهيم (تجربۀ معنا) و احساسات و عواطفي كه تحريك ميشود (تجربۀ احساسي) »تعريف ميكنيم .(هكرت، 2006، ص 160).
اين سه مؤلفه و سطوح تجربي را ميتوان به تنهايي، اگرچه فرايند زيربنايي قانونمند و بسيار مرتبط تفكيك كرد.
بگذاريد از يك مثال شخصي براي روشن كردن اين سؤال استفاده كنيم كه چطور يك محصول در هر يك از اين سه سطح تجربه ميشوند. يكي از نويسندگان اخيراً يك فنجان چاي چيني خريداري كرد. مثال تجربه زيباشناسي لذتي است كه او به هنگام شنيدن صدايي تجربه ميكند كه با گذاشتن در پوش چيني روي فنجان ايجاد ميشود. او به فنجان وابسته شده است، زيرا يادگاري است كه او از سفر چين با خودش آورده و اين وابستگي تجربه معنايي است. مثال سطح سوم تجربه محصول، تجربه احساسي يا رضايتي است كه از اندازه ليوان به واسطه آنكه مقدار چاي مطلوبش در آن جا ميشود، دارد.
[1] Mugg, Schifferstein & Schoormans
۱ نظر:
از مطلبتون بينهايت استفاده كردم كاشمنابع را مي نوشتيد ...
خيلي خيلي خيلي ممنون
ارسال یک نظر